سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نامت غریب مانده میان غریب ها...
ارسال در تاریخ یادداشت ثابت - چهارشنبه 93/10/11 توسط سـ .

یا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

 

ایستاده بودم و در همان عالم میان کودکی و نوجوانی

در همان حالی که زیاد نمی فهمیدم کجا ایستاده ام

خیره شده بودم به اذن دخول حرم

که یک دسته

یک دسته ی بزرگ

یک دسته ی عظیم دلسوخته

(و شاید باید تاکید کنم: دلسوخته)

آمدند در حالی که به سر می زدند و با یک لحن خاص

با یک ریتم و آهنگ قشنگ بهشتی

صدا می زدند «عسکرییین»...

و اشک می ریختند...

و اشک همه را در می آوردند...

 

 

حالا امروز

که از آن عالم میان کودکی و نوجوانی گذشته ام

امروز

که شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) است

از تمام زیارت سریع و کوتاه آن روز

و از تمام سامرایی که زیارتش دیگر کار قلب است و از آن سال راه سفرش را بستند

از تمام تمام تمام سختی ها و تفتیش ها و تحقیر ها و گرمای آن روز

تنها غربت پیش چشمانم رژه می رود و طنین صدای «عسکریین» آن عزاداران دل و جان سوخته...

و شاید هم کسی

همان گوشه و کنار ها

طرید و شرید و فرید و وحید

همراه جمعیت اشک می ریخت...

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیاً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دلیلاً و عینا

حتی تسکنه ارضک طوعاً

و تمتعه فیها طویلا

برحمتک یا ارحم الراحمین...

 

:(((

 

 

...: نماهنگ سامرا؛ شهر غربت (دریافت)

 

 

 

پ.ن: حس و حال انشا نوشتن... انشای ادبی نوشتن و رنگ و رو دادن به یادداشت هایم را ندارم... فقط روایت می کنم...

رنگ پریدگی آن قدرها هم بد نیست...

 

پ.ن2: این دل ویران همان ویرانه باشد بهتر است...